غافل کردن و فریب دادن. (ناظم الاطباء) (برهان). فریب دادن. فریفتن. (آنندراج) ، سحر کردن و افسون خواندن برای کاستن و گداختن کسی. (آنندراج). رجوع به دنبه نهادن شود
غافل کردن و فریب دادن. (ناظم الاطباء) (برهان). فریب دادن. فریفتن. (آنندراج) ، سحر کردن و افسون خواندن برای کاستن و گداختن کسی. (آنندراج). رجوع به دنبه نهادن شود
گنبد گل دادن. مجموعۀ فراهم آمده از چیزی در اختیار کسی گذاردن چنانکه مجموعه ای از گلها یا ریاحین و غیره: یکی دسته دادی کتایون بدوی ازو بستدی دستۀ رنگ و بوی. فردوسی. بدخو جهان ترا ندهد دسته تا تو ز دست او نشوی رسته. ناصرخسرو. ، زنهار و امان و خط امان و فرمان دادن: نیست از من عجب که گستاخم که تو دادی به اولم دسته. رودکی. رجوع به دسته در معنی گستاخ و معنی یار و یاور شود
گنبد گل دادن. مجموعۀ فراهم آمده از چیزی در اختیار کسی گذاردن چنانکه مجموعه ای از گلها یا ریاحین و غیره: یکی دسته دادی کتایون بدوی ازو بستدی دستۀ رنگ و بوی. فردوسی. بدخو جهان ترا ندهد دسته تا تو ز دست او نشوی رسته. ناصرخسرو. ، زنهار و امان و خط امان و فرمان دادن: نیست از من عجب که گستاخم که تو دادی به اولم دسته. رودکی. رجوع به دسته در معنی گستاخ و معنی یار و یاور شود
فریب دادن. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از آنندراج) (از غیاث). کنایه است از فریب دادن، چه، برای شکار حیوانات اغلب دنبه در تله گذارند: اجلم دنبه نهد از برۀ چرخ شما همچو آهوبره مشغول چرایید همه. خاقانی. ترا از گوسفند چرخ دنیا می نهد دنبه تو برگاو زمین برده اساس قصر و بنیانش. خاقانی. ، کنایه از سحر کردن برای کاستن و گداختن کسی. (آنندراج). کنایه از شعبده کردن. (ناظم الاطباء) : شب را ز گوسفند نهددنبه آفتاب تا کاهش دقش به مکافا برافکند. خاقانی. رجوع به دنبه گداز و دنبه دادن شود
فریب دادن. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از آنندراج) (از غیاث). کنایه است از فریب دادن، چه، برای شکار حیوانات اغلب دنبه در تله گذارند: اجلم دنبه نهد از برۀ چرخ شما همچو آهوبره مشغول چرایید همه. خاقانی. ترا از گوسفند چرخ دنیا می نهد دنبه تو برگاو زمین برده اساس قصر و بنیانش. خاقانی. ، کنایه از سحر کردن برای کاستن و گداختن کسی. (آنندراج). کنایه از شعبده کردن. (ناظم الاطباء) : شب را ز گوسفند نهددنبه آفتاب تا کاهش دقش به مکافا برافکند. خاقانی. رجوع به دنبه گداز و دنبه دادن شود
نمودن چیزی را از مال و سعادت خود به دیگری تا او را اندوهگن سازد. نمودن سعادت خویش برای ایجاد غبطه و حسد در دیگران. غنا یا سعادت خویش را به دیگری نمودن برانگیختن حسد او را. نمودن که من دارم و تو نداری بقصد آزار. تحریک کردن حسد کسی را با نمودن تنعم خود بدو. (یادداشت مرحوم دهخدا). تحسیر. (تاج المصادر بیهقی)
نمودن چیزی را از مال و سعادت خود به دیگری تا او را اندوهگن سازد. نمودن سعادت خویش برای ایجاد غبطه و حسد در دیگران. غنا یا سعادت خویش را به دیگری نمودن برانگیختن حسد او را. نمودن که من دارم و تو نداری بقصد آزار. تحریک کردن حسد کسی را با نمودن تنعم خود بدو. (یادداشت مرحوم دهخدا). تحسیر. (تاج المصادر بیهقی)
امر فرمودن کسی را به بازگشتن از گناه و بتینه دادن. (ناظم الاطباء) : پارسا از لب ساغر به دهان آب آرد دیگران را ز می و نقل چرا توبه دهد؟ کمال اسماعیل (از آنندراج). آنچه مقصود ز شعر است، چو در گیتی نیست شاعران را همه زین کار خدا توبه دهاد. اثیر اومانی. اگر راست گفت ای خداوند پاک مرا توبه ده تا نگردم هلاک. (بوستان). یار دیرین مرا گو به زبان توبه مده که مرا توبه بشمشیر نخواهد بودن. (گلستان). عالم شهر گو مرا وعظ مکن که نشنوم پیر محله گو مرا توبه مده که بشکنم. سعدی. گر توبه دهد کسی ز عشقت از من بنیوش و پند منیوش. سعدی. رجوع به توبه و دیگر ترکیبهای آن شود
امر فرمودن کسی را به بازگشتن از گناه و بتینه دادن. (ناظم الاطباء) : پارسا از لب ساغر به دهان آب آرد دیگران را ز می و نقل چرا توبه دهد؟ کمال اسماعیل (از آنندراج). آنچه مقصود ز شعر است، چو در گیتی نیست شاعران را همه زین کار خدا توبه دهاد. اثیر اومانی. اگر راست گفت ای خداوند پاک مرا توبه ده تا نگردم هلاک. (بوستان). یار دیرین مرا گو به زبان توبه مده که مرا توبه بشمشیر نخواهد بودن. (گلستان). عالم شهر گو مرا وعظ مکن که نشنوم پیر محله گو مرا توبه مده که بشکنم. سعدی. گر توبه دهد کسی ز عشقت از من بنیوش و پند منیوش. سعدی. رجوع به توبه و دیگر ترکیبهای آن شود
عطا کردن حبوب، دانه دادن مرغان، چینه دادن. قوت دادن با دانه. از حبوب خوردنی پیش طیور نهادن خوردن را: مرغ را دانه دادن از دین است منطق الطیر عاقلان این است. اوحدی. ، خوردنی در دهان بچه نهادن مرغ مادر بمنقار: زق، دانه دادن مرغ بچه را به منقار. (دهار)
عطا کردن حبوب، دانه دادن مرغان، چینه دادن. قوت دادن با دانه. از حبوب خوردنی پیش طیور نهادن خوردن را: مرغ را دانه دادن از دین است منطق الطیر عاقلان این است. اوحدی. ، خوردنی در دهان بچه نهادن مرغ مادر بمنقار: زق، دانه دادن مرغ بچه را به منقار. (دهار)