جدول جو
جدول جو

معنی دنبه دادن - جستجوی لغت در جدول جو

دنبه دادن
(زَ / زِ گَ تَ)
غافل کردن و فریب دادن. (ناظم الاطباء) (برهان). فریب دادن. فریفتن. (آنندراج) ، سحر کردن و افسون خواندن برای کاستن و گداختن کسی. (آنندراج). رجوع به دنبه نهادن شود
لغت نامه دهخدا
دنبه دادن
غافل کردن و فریب دادن
تصویری از دنبه دادن
تصویر دنبه دادن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پناه دادن
تصویر پناه دادن
کسی را در پناه خود گرفتن و از او حمایت کردن، پشتیبانی کردن، امان دادن، زنهار دادن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
گنبد گل دادن. مجموعۀ فراهم آمده از چیزی در اختیار کسی گذاردن چنانکه مجموعه ای از گلها یا ریاحین و غیره:
یکی دسته دادی کتایون بدوی
ازو بستدی دستۀ رنگ و بوی.
فردوسی.
بدخو جهان ترا ندهد دسته
تا تو ز دست او نشوی رسته.
ناصرخسرو.
، زنهار و امان و خط امان و فرمان دادن:
نیست از من عجب که گستاخم
که تو دادی به اولم دسته.
رودکی.
رجوع به دسته در معنی گستاخ و معنی یار و یاور شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ زَ دَ)
فریب دادن. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از آنندراج) (از غیاث). کنایه است از فریب دادن، چه، برای شکار حیوانات اغلب دنبه در تله گذارند:
اجلم دنبه نهد از برۀ چرخ شما
همچو آهوبره مشغول چرایید همه.
خاقانی.
ترا از گوسفند چرخ دنیا می نهد دنبه
تو برگاو زمین برده اساس قصر و بنیانش.
خاقانی.
، کنایه از سحر کردن برای کاستن و گداختن کسی. (آنندراج). کنایه از شعبده کردن. (ناظم الاطباء) :
شب را ز گوسفند نهددنبه آفتاب
تا کاهش دقش به مکافا برافکند.
خاقانی.
رجوع به دنبه گداز و دنبه دادن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
نمودن چیزی را از مال و سعادت خود به دیگری تا او را اندوهگن سازد. نمودن سعادت خویش برای ایجاد غبطه و حسد در دیگران. غنا یا سعادت خویش را به دیگری نمودن برانگیختن حسد او را. نمودن که من دارم و تو نداری بقصد آزار. تحریک کردن حسد کسی را با نمودن تنعم خود بدو. (یادداشت مرحوم دهخدا). تحسیر. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ / نِ شَ دَ)
امر فرمودن کسی را به بازگشتن از گناه و بتینه دادن. (ناظم الاطباء) :
پارسا از لب ساغر به دهان آب آرد
دیگران را ز می و نقل چرا توبه دهد؟
کمال اسماعیل (از آنندراج).
آنچه مقصود ز شعر است، چو در گیتی نیست
شاعران را همه زین کار خدا توبه دهاد.
اثیر اومانی.
اگر راست گفت ای خداوند پاک
مرا توبه ده تا نگردم هلاک.
(بوستان).
یار دیرین مرا گو به زبان توبه مده
که مرا توبه بشمشیر نخواهد بودن.
(گلستان).
عالم شهر گو مرا وعظ مکن که نشنوم
پیر محله گو مرا توبه مده که بشکنم.
سعدی.
گر توبه دهد کسی ز عشقت
از من بنیوش و پند منیوش.
سعدی.
رجوع به توبه و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(پَرْ زَ دَ)
عطا کردن حبوب، دانه دادن مرغان، چینه دادن. قوت دادن با دانه. از حبوب خوردنی پیش طیور نهادن خوردن را:
مرغ را دانه دادن از دین است
منطق الطیر عاقلان این است.
اوحدی.
، خوردنی در دهان بچه نهادن مرغ مادر بمنقار: زق، دانه دادن مرغ بچه را به منقار. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
زنهار دادن. در حمایت خویش گرفتن. پشتی کردن. اعاذه. ایواء. تاویه. تحصیه. صری. خفر، پناه دادن کسی را. (منتهی الارب) ، پناه بردن: و چنانکه مرغ پناه به آشیان دهد ایشان پناه بذکر من دهند. (کیمیای سعادت). متوجه مرد گشته برسیدند و پناه بدو دادند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از درجه دادن
تصویر درجه دادن
پایه دادن برکشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنبه نهادن
تصویر دنبه نهادن
فریب دادن بازی دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پناه دادن
تصویر پناه دادن
در پناه کسی در آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لنده دادن
تصویر لنده دادن
لندیدن غرغرکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پناه دادن
تصویر پناه دادن
مأوًى
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از پناه دادن
تصویر پناه دادن
Harbor, Shelter
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پناه دادن
تصویر پناه دادن
abriter
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از پناه دادن
تصویر پناه دادن
beherbergen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پناه دادن
تصویر پناه دادن
피난처를 제공하다 , 보호하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از پناه دادن
تصویر پناه دادن
پناہ دینا , پناہ دینا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از پناه دادن
تصویر پناه دادن
আশ্রয় দেওয়া , আশ্রয় দেওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از پناه دادن
تصویر پناه دادن
kulinda, kuepusha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از پناه دادن
تصویر پناه دادن
barındırmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از پناه دادن
تصویر پناه دادن
避難させる , 保護する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از پناه دادن
تصویر پناه دادن
прихистити , укривати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پناه دادن
تصویر پناه دادن
להסתיר , להעניק מקלט
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از پناه دادن
تصویر پناه دادن
शरण देना , आश्रय देना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از پناه دادن
تصویر پناه دادن
menampung, memberi perlindungan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از پناه دادن
تصویر پناه دادن
อาศัย , ปกป้อง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از پناه دادن
تصویر پناه دادن
укрывать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پناه دادن
تصویر پناه دادن
albergar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پناه دادن
تصویر پناه دادن
ospitare, rifugiare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پناه دادن
تصویر پناه دادن
abrigar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پناه دادن
تصویر پناه دادن
庇护
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پناه دادن
تصویر پناه دادن
schronić
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پناه دادن
تصویر پناه دادن
onderbrengen, onderdak bieden
دیکشنری فارسی به هلندی